شعری زیبا از شیخ جعفر ناصری پیرامون مولا امیرالمومنین علیه السلام
🔹شعری زیبا از استاد شیخ جعفر ناصری پیرامون مولا امیرالمومنین علیه السلام
دوش رفتم سحر به میخانه
تا دهندم یکی دو پیمانه
دیدم آنجا رجالِ لا تُلهی
مات و مبهوت، همچو دیوانه
عدهای سر به کف ز خویش خجل
عدهای چون ستون حنّانه
از خیالات، رسته و فارغ
فارغ از داستان و افسانه
ناگهان این صدا چو رعد مهیب
خاست از گوشههای خُمخانه
لِمن المُلک ایها العشاق
همه گفتند: جان و جانانه
رفتم از هوش و مدتی خاموش
بودم از نعرههای مستانه
چو بههوش آمدم سر من بود
روی زانوی صاحب خانه
اشک شوق از دو چشم من میریخت
که درختی عجب شد این دانه
گفتمش نام خود بگو با من
تا بگویم به خویش و بیگانه
گفت نام مرا نوشته قلم
روی گلها و بال پروانه
چو به پروانه گفتم این مطلب
دست بر سر کشید شکرانه
پرزنان از زمین چو برمیخاست
سخنی گفت و رفت سلانه
که علی پردهدارِ لمیزلی است
هرچه خواهی بخواه، دست علی است
• تصویر استاد شیخ جعفر ناصری در کنار پدر بزرگوارشان آیت الله ناصری، در حرم امیرالمومنین علی علیه السلام
- ۰۰/۱۲/۱۴