خمینی کبیر: انکار سخن عارفان؛ناشی از"خودپرستی"و"فرو رفتن در شهوات"
بسم الله الرحمن الرحیم
کلمات خمینی کبیر در کتاب شریف "چهل حدیث":من هر چه خوانده ام همه از یاد من برفت / الا حدیث دوست که تکرار میکنم
این جملات امام خمینی کبیر است است خطاب به خودپرستان! فرو رفتگان در شهوات و
حیوانیت! مغروران! گرفتاران در حب نفس و حب دنیا!
پس گوش جان بسپارید به کلام امام روح الله رضوان الله علیه:
«««اکـنـون بـبـیـن آیـا این حمل هاى بعید بارد چه لزومى دارد؟ آیا فرمایش حضرت امیر، علیه السـلام ، را کـه مـى فـرمـایـد: "فـهـبـنـى صبرت على عذابک ، فکیف أصبر على فراقک،" و آن سـوز و گـدازهـاى اولیـا را مـى تـوان حـمـل کرد به حور و قصور؟!
آیا کسانى که مى فرمودند که ما عبادت حق نمى کنیم براى
خـوف از جـهـنـم و نـه بـراى شـوق بـهشت ، بلکه عبادت احرار مى کنیم و خالص براى
حق عـبـادت مـى کـنـیـم، بـاز نـاله هـاى فـراق آنـهـا را مـى تـوان حـمـل
کـرد بـه فراق از بهشت و ماکولات و مشتهیات آن؟!
هیهات! که این حرفى است بس نـاهـنـجـار و حـمـلى اسـت بـسـیـار نـاپـسـنـد. آیـا آن تـجـلیـات جـمـال حـق کـه در شـب مـعـراج آن مـحـفـلى کـه احـدى از مـوجـودات را در آن راه نـبـود و جبرئیل امین وحى محرم آن اسرار نبود، مى توان گفت ارائه بهشت و قصرهاى مشیّد آن بوده ، و آن انوار عظمت و جلال ارائه نعم حق بوده؟ آیا آن تجلیاتى که در ادعیه معتبره وارد است بـراى انـبـیـاء -عـلیـهـم السـلام- شـده ، از قـبـیـل نـعـم و ماکول و مشروب یا باغات و قصرها بوده؟!
افـسـوس ! کـه مـا بـیـچـاره هـاى گـرفـتـار حـجـاب ظـلمـانى طبیعت و بسته هاى زنجیرهاى آمـال و امـانـى جـز مـطـعـومـات و مـشـروبـات و مـنـکـوحـات و امثال آنها چیزى نمى فهمیم ، و اگر صاحبنظرى یا صاحبدلى بخواهد پرده از این حجب را بـردارد، جز حمل بر غلط و خطا نکنیم . و تا در چاه ظلمانى عالم ملک مسجونیم ، از معارف و مـشـاهـدات اصـحـاب آن چیزى ادراک ننماییم،
ولى اى عزیز، اولیا را به خود قیاس مکن و قلوب انبیا و اهل معارف را گمان
مکن مثل قلوب ماست. دلهاى ما غبار توجه به دنیا و مشتهیات آن را دارد، و آلودگـى انـغـمـار در شهوات نمى گذارد مرات تجلیات حق شود و مورد جلوه
مـحـبـوب گـردد. البـته با این خودبینى و خودخواهى
و خود پرستى باید از تجلیات حق تـعـالى و جـمـال جـلال او چـیـزى
نـفـهـمـیـم، بـلکـه کـلمـات اولیـا و اهل معرفت را تکذیب کنیم . و
اگر در ظاهر نیز تکذیب نکنیم ، در قلوب تکذیب آنها نماییم . و اگـر راهـى بـراى
تـکـذیـب نـداشـتـه بـاشـیـم . مـثـل آنـکـه قـائل بـه پـیـغـمـبـر یـا ائمـه
مـعـصـومـیـن ، عـلیـهـم السـلام ، بـاشـیـم ، بـاب تـاویـل و تـوجـیه را مفتوح مى کنیم ، و بالجلمه ، سد باب معرفت الله را مى
کنیم .
"ما رایـت شـیـئا الا و رایـت الله مـعـه و قبله و فـیـه" را حـمـل بر رؤیـت آثـار مـى کـنـیـم . "لم اعـبـد ربا لم اره" را به علم به مفاهیم کلیه مـثـل عـلوم خـود حـمـل مـى نـمـایـیـم! آیـات لقـاء الله را بـه لقـاء روز جـزا مـحـمـول مـى داریـم . "لى مـع الله حـالة" را بـه حـالت رقـت قـلب مـثـلا حـمـل مـى کـنـیـم . "و ارزقـنى النظر الى وجهک الکریم "و آن همه سوز و گـدازهـاى اولیـا را از درد فـراق ، بـه فـراق حـورالعـیـن و طـیـور بـهـشـتـى حمل مى کنیم!
و این نیست جز اینکه چون ما مرد این میدان نیستیم و جز حظ حیوانى و جسمانى چیز دیگر نمى فهمیم ، همه معارف را منکر مى شویم . و از همه بدبختیها بدتر، این انکار اسـت کـه بـاب جـمـیـع مـعـارف را بـر مـا منسد مى کند و ما را از طلب باز مى دارد و به حد حیوانیت و بهیمیت قانع مى کند، از عوالم غیب و انوار الهیه ما را محروم مى کند.
ما بیچاره ها کـه از مـشـاهدات و تجلیات بکلى محرومیم از ایمان به این معانى هم ، که خود یک درجه از کـمـال نفسانى است و ممکن است ما را به جایى برساند، دوریم . از مرتبه علم ، که شاید بـذر مـشـاهـدات شـود، نیز فرار مى کنیم ، و چشم و گوش خود را بکلى مى بندیم و پنبه غـفـلت در گـوشـها مى گذاریم که مبادا حرف حق در آن وارد شود.
اگر یکى از حقایق را از لسـان عـارف شوریده یا سالک دلسوخته یا حکیم متألهى بشنویم ، چون سامعه ما تاب شـنـیـدن
آن نـدارد و حـب نـفـس مـانـع شـود کـه بـه قـصـور
خـود حـمـل کـنـیم ، فورا او را مورد همه طور لعن و طعن و تکفیر و تفسیقى قرار مى دهیم و از هیچ غیبت و تهمتى نسبت به او فروگذار
نمى کنیم .
کتاب
وقف مى کنیم و شرط استفاده از آن را قـرار مى دهیم (که) روزى صد مرتبه لعن به مرحوم ملا محسن فیض کنند! جناب
صـدرالمـتـاءلهـین را، که سرآمد اهل توحید است ، زندیق مى خوانیم و از هیچ گونه
توهینى درباره او دریغ نمى کنیم . از تمام کتابهاى
آن بزرگوار مختصر میلى به تصوف ظاهر نشود ـ بلکه کتاب کسر اصنام
الجاهلیة فى الرد على الصوفیه نوشته ـ (با ایـنـحـال ) او را صـوفـى بـحـت مـى خـوانـیـم .
کـسـانـى کـه مـعـلوم الحـال هـسـتـند و به لسان خدا و رسول ، صلى الله علیه و آله ، ملعون اند کنار مى گذاریم ، کـسـى (را) کـه بـا صـداى رسـا داد ایـمـان بـه خـدا و رسـول و ائمـه هـدى ، عـلیـهم السلام ، مى زند لعن مى کنیم ! من خود مى دانم که این لعن و تـوهـیـنـهـا بـه مقامات آنها ضررى نمى زند، بلکه شاید به حسنات آنها افزاید و موجب ارتـفاع درجات آنها گردد، ولى اینها براى خود ماها ضرر دارد و چه بسا باشد که باعث سلب توفیق و خذلان ما گردد.
شیخ عارف ما(مرحوم شاه آبادی)، روحى فداه ، مى فرمود: "هیچوقت لعن شخصى نـکـنـیـد، گـرچـه بـه کـافـرى کـه نـدانـیـد از ایـن عـالم (چـگـونـه(مـنـتـقـل شده، مگر آنکه ولى معصومى از حال بعد از مردن او اطلاع دهد، زیرا که ممکن است در وقـت مـردن مـؤمن شده باشد. پس لعن به عنوان کلى بکنید(نه لعن شخص)."
چقدر فرق است بین کسی که(مرحوم شاه آبادی) اینچنین نفس قدسی دارد که راضی نمیشود کسی را که ظاهرا بر کفر مرده را لعن کند، چون ممکن است در لحظات آخر عمرش مومن شده باشد، و بین شخصی دیگر از امثال ما –و به خدا شکایت میکنم- که دیدم بر منبر بود و با اینکه از اهل علم و فضیلت بود، در جلوی علماء و فضلاء میگفت: "فلانی با اینکه فیلسوف بوده، قرآن هم میخوانده!" و این کلام او شبیه اینست که بگوییم: فلانی با اینکه نبی بود، به مبدأ و معاد هم اعتقاد داشت!»»»
منبع: حدیث 28 از کتاب "چهل حدیث"
یا حق