عارفانه

عارفانه

» ............ بسم الله الرحمن الرحیم ............ «
»................... لا اله الّا الله .................... «
» .................. لا اله الّا هو .................... «
» ................ إن الحکم الا لله .................. «
» ............. انا لله و انا الیه راجعون .............. «
» ............ ان الله هو الحق المبین ............. «
» ............. و هو معکم أینما کنتم .............. «
» ............ ما شاء الله لا قوّة الّا بالله ............ «
» ........... کل شیء هالک الّا وجهه ............ «
» ........... قل هو الله احد الله الصمد ............ «
» ........... الله نور السموات و الارض ............ «
» .......... کان الله بکلّ شیء محیطا ............. «
» ......... و ما تشاؤون إلا أَن یشاء الله ........... «
» ........ و نحن اقرب الیه من حبل الورید ......... «
» ....... و إن من شیء الا یسبّح بحمده ......... «
» ....... أنطقنا الله الذی أنطق کلّ شیء ......... «
» ...... لمن الملک الیوم لله الواحد القهار ........ «
» ..... و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی ........ «
» ..... هو الأوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن ........ «
» .... واعلموا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه ...... «
» ... و نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون ..... «
» .. ما یکون من نجوی...الا هو معهم أینما کانوا .. «
» و لله المشرق والمغرب فأینما تولّوا فثم وجه الله «
»ولله یسجد من فی السماوات والارض طوعا وکرها
»کل من علیهافان ویبقی وجه ربک ذولجلال والاکرام
-:-:-:-:-:-:-:-:-
الهی؛ آهم جهنم سوز است
نوشتجاتی از رسوای غفلت: ر- ص

صبحست ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شودخراب
مارا ز جام باده گلگون خراب کن

الهی به جان خراباتیان
کزین تهمت هستی‌ام وارهان

هدف از این وبلاگ، اشتیاق نفوس مستعده به حقایق عرفانی و سیر و سلوک عملی و لقاء الله می باشد.
استفاده از مطالب وبلاگ با ذکر منبع بلا مانع است.
یا حق

بایگانی
آخرین نظرات دوستان
سایتها و وبلاگهای فلسفی و عرفانی
بسم الله الرحمن الرحیم

... الآن هم ایشان قدردان مسئله ولایت فقیه و شخص ولیّ فقیه هست و چقدر نسبت به مسئله حساس‌اند و توصیه می‌کنند. یادم هست موقعی که بحرانی به‌وجود آمده بود، ایشان آن شخصی را که آن بحران را به‌وجود آورده بود غیاباً محاکمه کرد. و خطاب به آن بنده خدا غیاباً می‌گفت فلانی گیرم که تو أعلم فی الدهر هستی، نه أعلم فی العصر، آخر از این کارها چه می‌خواهی؟ این آقا، (اشاره به مقام معظم رهبری،) سید نیست که هست، سابقه مبارزاتی ندارد که دارد، سابقه اجرایی ندارد که دارد، حسن تدبیر ندارد که دارد، در علم هم که ایشان شخص فاضلی است. عملکرد ایشان هم که تاکنون خیلی زیبا اداره کرده، آخر چه می‌خواهید؟ چرا نمی‌گذارید اوضاع آرام باشد می‌خواهید همه چیز را به هم بزنید؟ بعد هم آن عناوین شش‌گانه را برای ایشان به‌کار برده بودند فوق‌العاده جالب توجه بود. یعنی: قائد ولی، سائس حفی، رائد وفی. ایشان در پایان متن مقدمه فص حکمت عصمتیه خطاب به مقام معظّم رهبری این آیه را مورد اشاره قرار می‌دهد: یا أیها العزیز، جئنا ببضاعة مزجاة...

مهمترین نکات از سخنان استاد رمضانی درباره علامه حسن زاده آملی را در ادامه مطلب مطالعه کنید. این سخنان، قسمتی از متن مصاحبه مجمع عالی حکمت با حضرت استاد رمضانی است. متن کامل این سخنان در پایگاه مجمع عالی حکمت اسلامی موجود است.

-----------------------------------------------------------------------

* ایشان می‌فرمودند علم و عمل جوهر و انسان‌ساز هستند. گمان نرود که علم از مقوله کیف است و عمل هم یک امر عرضی‌ و باد هوا است، خیر علم و عمل جوهر هستند و انسان‌ساز.

* نکته نخست عشق به دانستن است. ایشان اصلاً اگر مسئله‌ای برایش مجهول باشد، تا آن را حل نکند و برایش معلوم نشود آرام نمی‌گیرد. منم آن تشنة دانش که گر دانش شود آتش / مــرا اندر دل آتــش  همی باشد نشیمن‌ها

* نکته دوم عدم اکتفای به علمی دون علم دیگر است. همان‌طور که می‌دانید بسیاری از افراد تک‌بعدی بار می‌آیند. به  علم اصول که عالم شدند همه‌چیز را فانی در علم اصول می‌بینند و می‌خواهند همه مسائل را با علم اصول حل کنند. یا اگر به فقه میل کردند فقط در همان وادی فقه عمر و وقت خود را صرف می‌کنند. و همچنین در بقیه علوم و معارف. ولی ایشان اصلاً‌ برای علم حد و مرزی نمی‌شناسد و برای شاخه‌های علم محدودیّتی قائل نیست گاهی که صحبت از تخصصی شدن علوم به میان می‌آمد که در جای خودش حرف خوبی هم هست، ایشان صاف می‌فرمود راستش من همراه نیستم که خواسته باشیم شخص را محدود در یک فن کنیم. چه اشکالی دارد که ما حشو و زواید را بزنیم، و کارهای بیهوده را کنار بگذاریم و در همه فنون و علوم تخصص پیدا کنیم. چرا یک تخصص؟ ما باید ذو الفنون بوده باشیم و دارای فن‌های مختلف بوده باشیم. این نظر ایشان است. گرچه عرض کردم تخصصی شدن علوم مقوله‌ای است که مبانی خاصّ خودش را دارد و در جای خود قابل دفاع است چون اکثر افراد نمی‌توانند در همه فنون تخصص پیدا کنند. اما ایشان بر اثر همان حد و مرز ناشناختن نسبت به علم و معرفت نمی‌تواند با این مسئله کنار بیاید. لذا می‌فرماید: ما اگر حشو و زواید زندگی خودمان را بزنیم می‌توانیم در همه علوم و فنون تخصص مربوطه را به‌دست بیاوریم.

* نکته سوم هم عبارت است از عشق به کتاب و دفتر و قلم و آنچه که در عالم شدنِ یک انسان مؤثر است، در مقام عشق‌ورزی به کتاب من صحنه‌هایی را از ایشان دیده‌ام و مواردی در ذهنم هست که باور آن برای خیلی‌ها مشکل است. یادم هست که در محضر ایشان، یک بنده خدایی روی عدم التفات استکان چای را گذاشت بر روی کتابی. آقا نبودید که برخورد ایشان را ببینید با تعجّب و عصبانیّت فرمود: «روی کتاب؟ خب بگذار آن طرف، چرا روی کتاب؟» آن بنده خدا گفت مواظبم آقا. فرمود: کاری به مواظبت ندارم، اصلاً چرا گذاشتید؟ کتاب مگر چیز معمولی است؟ یک حساسیت فوق‌العاده و عجیبی نسبت به کتاب و دفتر و قلم در ایشان وجود دارد.

* یک وقتی با ایشان رفتیم صحافی برای تجلید دو جلد کتاب که آثار محی‌الدین عربی را فهرست کرده بودند. ایشان به آن بنده خدای صحاف فرمود: آقا مواظب باش که فقط و فقط جلد کنید، نمی‌خواهم که برش بزنید. آن آقا گفت نمی‌شود، ما که اهل فن هستیم معتقدیم که کتاب باید دست بیاید تا بتوانیم شیرازه کنیم و این امر بدون برش ممکن نیست. ایشان فرمود: نه نمی‌خواهد برش بزنید فقط جلد بساز. او هم می‌گفت نمی‌شود. من فضولی کردم و گفتم آقا ما این را از شما یاد گرفتیم که سخن اهل فن را باید شنید. تا این را گفتم ایشان فرمود شما جوان، آن آقا هم جوان، من پیرمرد را گیر آورده و اینجا دوره کردید، هر کاری می‌خواهید بکنید ولی جلوی چشم من نکنید. آقای صحاف گفت باشد، کتاب را گرفت و برد که برش بزند، ایشان صدا زد و فرمود: «کم برش بزن، خیلی کم، به‌اندازه حداقل ممکن، حاشیه کتاب را از بین نبرید من می‌خواهم جایی باشد برای نوشتن». گفت چشم. رفت به طرف آخر مغازه یک برش از این طرف و یک برش از آن طرف و یک برش از قسمت ثالث زد و کل حاصل آن برش را در دستش مچاله کرد و رو کرد به ایشان و گفت آقا اینقدر من برش زدم. فرمود: من نمی‌توانم نگاه کنم به من نشان نده. ایشان حتی تحمل برش‌زدن کتاب را نداشت. اینها برای ما افسانه است.

* گاهی می‌دیدیم افراد کتاب‌ها را مثله‌ می‌کردند و چهار پنچ ورق از کتاب را می‌گذاشتند و می‌آوردند سر درس ایشان به‌شدت ناراحت می‌شد و فرمود: چرا کتاب را مثله کردید؟ شما نمی‌دانید کتاب بغل کردن چقدر لذت دارد؟ چرا از این لذت‌ها محرومید؟

* نکته چهارم عشق به استاد است. ایشان در برابر اساتیدش فانی بود. می‌فرمود وقتی دیدیم علامه طباطبایی با آن عظمت مستأجر است و از خود خانه ندارد یک روز مقداری از کتاب‌های نفیس و قیمتی خود را جمع کرده و بردم همه را جلوی ایشان گذاشتم و گفتم فقط و فقط محض اطلاع شما که ناراحت نشوید وإلا بدون اطلاع شما این کار را می‌کردم. می‌خواهم شما را در جریان قرار دهم تا ناراحت نشوید. می‌خواهم اینها را بفروشم و با فروش آنها برای شما خانه بخرم. می‌دانید که من این کار را می‌کنم، ایشان فرمود نه من به شما اجازه نمی‌دهم که این کار را بکنید. اینها همه نشأت گرفته از همان فانی‌بودن در استاد است.

* می‌فرمود مرحوم شعرانی دچار فقر شدیدی بود. علی‌رغم همه آن تخصص و علم و معرفتی که داشت دچار فقر عجیبی بود. من شاگرد و فرزند ایشان که گاهی اوقات تبلیغ می‌رفتم، برمی‌گشتم محضر ایشان و آنچه را که به من داده بودند در محضر ایشان می‌گذاشتم و می‌گفتم خود من و آنچه که دارم مال شماست، هر چه می‌خواهید بردارید. و ایشان به خاطر آن فقری که داشت بزرگواری می‌کرد و بر من منت می‌گذاشت و آنچه که بود تقسیم می‌کرد و می‌گفت نصف مال تو و نصف مال من.

* قضیه ایشان با مرحوم قمشه‌ای را شاید شنیده باشید. می‌فرمود نشسته بودم و پای ایشان از زیر عبا بیرون زده بود، من از شدّت علاقة به ایشان خم شده و کف پای ایشان را بوسیدم. ایشان جا خورد و فرمود: این چه کاری است که شما می‌کنید. گفتم من که لیاقت بوسیدن دست شما را ندارم پس اقلاً من را از بوسیدن کف پای‌تان محروم نکنید. بعد فرمودند: یک وقتی ایشان(مرحوم قمشه‌ای) به من فرمود آقای حسن‌زاده شما خیر می‌بینید. من با شعف و شور فوق‌العاده گفتم الهی آمین، امّا بفرمایید روی چه جهتی این مطلب را فرمودید؟ ایشان می‌فرماید روی این جهت که می‌بینم شما در برابر اساتیدتان بسیار بسیار خاضع هستید. محال است کسی که در برابر استادش بخاطر علم و معرفت خاضع باشد، این احترام و تکریم از او نادیده گرفته شود، می‌فرمودند ما فهمیده بودیم که جناب آقاسید مهدی قاضی به قم مشرف شده‌اند و من خبر نداشتم. مطلع شدم ایشان در مسافرخانه زندگی می‌کند. به سراغ ایشان رفتم وقتی که وضع رقّت بار ایشان را دیدم، فوری برگشتم مقداری پول جور کردم و حداقل امکانات زندگی را برای ایشان فراهم کردم و یک گاری دستی کرایه کردم و همة اشیائی را که برای ایشان تهیه کرده بودم ریختم روی گاری و رفتم طرف مسافرخانه. و اوضاع ایشان را مرتب کردم. یک وقتی مرحوم سید مهدی قاضی به ایشان فرموده بودند: آقای حسن‌زاده من به عمرم شخصی را باوفاتر از شما ندیدم.

* نکته پنجم در این مورد مداومت در فراگیری علم است. ایشان می‌فرمود ما در طول سال فقط دو روز را تعطیل می‌کردیم. روز عاشورا و روز بیست و هشتم صفر. هر روز درس، جمعه و پنجشنبه و عید و عزا نمی‌شناختیم. می‌فرمودند ما یک روز که هوا خیلی سرد بود و برف بسیار زیادی آمده بود و راه‌ها تقریباً بسته شده بود، با هزار و یک زحمت خودمان را به منزل آقای شعرانی رساندیم با شرمساری در زدیم و ایشان در را باز کردند وقتی که خدمت ایشان نشستیم، با شرمندگی گفتیم ببخشید آقا که در این موقعیّت مزاحم شدم دلم نمی‌آمد که درس را تعطیل کنم. ایشان می‌فرمود که نیازی به این حرف‌ها نیست. مگر این گداها که سر راه می‌نشینند کارشان را تعطیل کرده بودند که ما کارمان را تعطیل کنیم؟ گفتم نه آنها اتفاقاً این روزها کارشان گرم‌تر می‌شود. می‌فرمود ما هم نباید کارمان را تعطیل کنیم. کتاب را بیاور بخوانیم.

*  ایشان می‌فرمود درکنار درس‌خواندن پاک باشید. همان اندازه که اهتمام شما مصروف خواندن درس می‌شود به همان اندازه شما باید اهتمام داشته باشید که پاک زندگی کنید. ...بعد این جمله را می‌فرمود «این کفترها این غازها این گنجشک‌ها این کبوترها در نظام هستی دارند روزی می‌خورند بر صدق، بر پاکی. شما چرا ناپاک؟» پاک بخور، پاک ببین، پاک بگو پاک عمل کن. بشو یک انسان قرآنی. همانطور که قرآن را «لایمسه إلا المطهرون،»3 تو هم بشو یک انسان قرآنی که لا یمسک إلا المطهرون.

* مسئله دوم در این زمینه آن است که ایشان می‌فرمودند: شرع مقدس ناموس خدا است. این تعابیر خیلی شیرین است خیلی زیباست. چطور شما به خودت اجازه نمی‌دهی به ناموس کسی بد نگاه کنی، تا چه رسد به تجاوز، چه رسد به هتاکی و هتک حرمت ناموس دیگران. دین خدا ناموس خدا است. ناموس خدا را هتک نکنید و به ناموس خدا تجاوز نکنید.

* مسئله سوم در اینجا ریاضت‌هایی است که ایشان در خدمت بزرگانی کشیده است. یک وقتی می‌فرمود آقا اینکه ما در جلسات حرف می‌زنیم توصیه می‌کنیم و راجع به تزکیه و سیر و سلوک و غیره، صحبت می‌کنیم تمام نتیجه همان اربعین‌هایی است که داشتیم. گاهی اوقات یک شخص با یک اربعین ممکن است کارش در برود. گاهی با دو اربعین و گاهی با سه اربعین و گاهی با چهار اربعین و گاهی با اربعین اربعین. باید باشد. مشکل هم نیست نباید ناراحت بشوید، و بعد این جمله را می‌فرمودند: اگر یک انباری را فرض کنید به گنجایش زمین و این انبار پر باشد از دانه ارزن، بعد پرنده‌ای روزی یک دانه از این انبار ببرد و همین‌طور روزی یک دانه ببرد و آنقدر ببرد و ببرد که این انبار خالی شود. باز دومرتبه این انبار پر شود و باز به همین صورت خالی شود. تا چهل بار اگر بگویند این قدر زمان لازم است که شما باید ریاضت بکشید تا ما به شما یک نگاهی کنیم. ایشان می‌فرمود والله می‌ارزد. خیلی عجیب است. بعد این بیت را هم چاشنی می‌فرمود که مال شیخ بهایی رحمه‌الله‌علیه است. رنج راحت دان چو مطلب شد بزرگ / گــرد گلّه توتیــای چشــم گــرگ. گرگ که گرسنه است و گوشت می‌خواهد، خاک گله را می‌کند توتیای چشم. تو که خدا را می‌خواهی چه باید بکنی. بعد ایشان به تاسّی از علامه طباطبایی می‌فرمود بالاترین ریاضت همین دینداری است. حلال خوردن و حلال دیدن و پاک بودن بالاترین ریاضت است منتهای مطلب آنکه در کنار اینها یک سری برنامه‌های دیگری هم هست که انسان باید آنها را نزد استاد صاحب فن و خدمت‌کرده و راه‌رفته انسان فرا بگیرد.

* نکته بعدی مسئله تعلیم و پرورش است. ... واقعاً‌ من گاهی اوقات که  می‌بینم یک مرغ جوجه‌های خودش را زیر بال خودش می‌گیرد و با چه دلسوزی و فداکاری‌ای اینها را از سرما، گرما و حمله دشمن حفظ می‌کند، و خودش را فدا می‌کند و آنها را از مخاطره‌ها و از خطرها می‌رهاند، به یاد اهتمام ایشان نسبت به پرورش شاگردانشان می‌افتم گه‌گاهی که توفیق پیدا می‌کردیم و به  تبلیغ می‌رفتیم. می‌فرمود به دختر خودم به فرزند خودم به فرزندان خودم بفرمایید این پدرشان در خدمتشان است. هر چه را که بخواهند، یا هر مشکلی که پیش آمد تلفن کنند من در خدمتشان هستم. خب این واقعاً‌ فوق‌العاده حائز اهمیت است که در کمتر کسی ما مشاهده می‌کنیم. گاهی از اوقات که دستورالعملی گرفته می‌شد مثلاً در یک اربعین برنامه‌ای بود پانزده روز که می‌گذشت سؤال می‌کرد در چه وضعی هستید، کجایید. شرح حال می‌گرفت.

* یک روز یادم هست سر درس اشارات بود ما همه منتظر بودیم که ایشان درس را شروع کنند. بسم الله الرحمن الرحیم را فرمود و کتاب اشارات را باز کردند و متن را خواندند. منتظر شرح بودیم که دیدیم کتاب را بستند رو کردند به جمعیت حاضر و فرمودند: آقایان و عزیزانِ من! فرض بفرمایید ما امروز آخرین ورق اشارات را خواندیم و کتاب تمام شد. ثم ماذا؟ آیا هدف همین بود که ما ورق به ورق کتاب اشارات را بخوانیم و تمام شود و برویم دنبال کارمان؟ یقیناً نه، این هدف ما نبود و نیست. هدف آن این است که ما آن‌سویی بشویم، حجاب‌های خودمان را بین کم کنیم. با این ورق‌زدن‌ها هر ورقی را که بزنیم یک حجابی از حجاب‌ها کم کنیم. آیا این هدف حاصل شد؟ یا اینکه هر ورقی که زدیم حجابی بر حجاب‌ها افزودیم؟ و مفصل در این زمینه فرمایش فرمودند و پس از آن هم فرمودند اگر می‌خواهید در این زمینه گام بردارید اولین قدم این است که کتاب‌الله را دریابید. قرآن را که کتاب انسا‌ن‌ساز الهی است دریابید. بر توی طلبه و من طلبه زشت است که ما با واژه‌ها و لغت‌های قرآن در حد آشنایی با لغت آشنا نباشیم، برای ما زشت است که آیه‌ای را بخوانیم و برای فهم معنای واژه‌ای کتاب لغت بدست بگیریم. قدم نخست این است که شما واژه‌ها و لغت‌های قرآن را بدون مراجعه به کتب لغت بفهمید. این قدم نخست. شما این کار را بکنید بعد بیایید نزد من و من از شما امتحان می‌گیرم. اگر امتحان‌تان موفق بود قدم‌های بعدی را من خودم در خدمت شما هستم. روزی روز به روز است. الآن روزی شما همین است. بعدها ایشان فرمود چطور شما کتاب بغل می‌کنید سر ساعت معین می‌آیید در محضر استاد می‌نشینید و درس فرا می‌گیرید؟ شما برای اینکه از کلاس قرآنی بهره‌مند شوید توصیه من برای شما این است که شب یک ساعت معینی را مشخص کنید. چطور برای سر درس اشارات آمدن سر ساعت هشت حاضر می‌شوید، همین‌طور برای درک کلاس خدا ساعتی را مشخص کنید. اگر بپرسند کجا؟ بگویید می‌خواهم بروم کلاس خدا. چه درسی؟ درسِ قرآن. می‌خواهم بگویم اینگونه نسبت به تربیت افرادی که در محضر ایشان بودند تعامل داشت و فرمایش می‌فرمود.

* دو خاطره دیگر من خدمت‌تان عرض کنم. یک خاطره این است که ایشان می فرمودند: من روزی صبح از نانوایی بر می‌‌گشتم. در مسیر که می‌آمدم به طرف خانه. بوی بسیار بدی شامه مرا آزار داد. هر چه جلوتر می‌رفتیم شدیدتر می‌شد. تا رسیدیم سر کوچه دیدیم بله یک گاری زباله است و تمام این بوها از این گاری است، با کمال تعجب دیدم یک بنده خدا کنار این گاری ایستاده است و چوبی دستش گرفته است و دارد این زباله‌ها را زیر و رو می‌کند. فهمیدم این بنده‌خدا دنبال چیزی قیمتی است تا آن گرفته و بفروشد و این طریق ارتزاق کند. تا این را دیدم دوان‌دوان به طرف خانه آمدم و عبا را یک طرف انداختم. رفتم طرف کتابخانه و شروع کردم در و دیوار و کتاب و قلم و آنچه را که بود غرق بوسه کردم و با گریه و آه و ناله به طرف خدا گفتم خدایا شکر تو را که رزق و روزی من را در این مسیر قرار دادی. من ورق می‌زنم و کتاب زیر و رو می‌کنم و زندگی می‌کنم، دیگران زباله زیر و رو می‌کنند و زندگی می‌کنند. من را اینطور آفریدی و دیگران را آنطور. من چقدر باید قدردان نعمت این علم و معرفت و مسائل مربوطه بوده باشم.

* خاطره دیگر آنکه روزی فرمودند: خداوند شما را در بهترین شهر کرة زمین یعنی قم سکنی داد و بهترین لباس را که لباس انبیاء است بر قامت شما پوشاند و بهترین کالا را در دست شما قرار داده، بنابراین شما معطل چه هستید؟ چرا قدر نمی‌دانید؟ چرا نعمت جوانی را و این نعمت‌های خداداد را هدر می‌دهید و آنطور که باید از آنها استفاده نمی‌کنید؟ وقتی که می‌دید جوانی فقط در اوهام زندگی می‌گذارند و به دنبال یک‌سری امور وهمی و خیالی هست. گریه‌اش می‌گرفت و می‌گفت ای‌کاش آن چشم تو مال من بود ای کاش آن سلامتی و جوانی که تو داری مال من بود. من همه این‌ها را از دست داده‌ام. شما که داری و می‌توانی چرا اینطور بیهوده می‌گردی؟

* نکته‌ای را که به‌عنوان آخرین نکته عرض می‌کنم درجة حساسیت ایشان با همه تخصص‌های فلسفی، عرفانی و علوم مربوطه‌ای که دارند نسبت به وحی و تعالیم حی است و این را بیشتر برای افرادی عرض می‌کنم که گمان می‌کنند کسانی که به طرف فلسفه و عرفان و تخصص‌های مربوطه رفت دیگر مسائل مربوط به وحی و شرع و مکتب ولایت و این موارد در اینگونه افراد کمرنگ جلوه می‌کند. عزیزان حاضر! ببینید این گفته‌ای را که می‌خواهم نقل کنم مربوط به کسی است که عمری را در اینگونه علوم و فنون سپری کرده است. حاصل این زحمت‌ها این است. ایشان می‌فرمود اگر ما فرض کنیم تمام بنی‌نوع انسان بشوند فارابی، تمام بنی‌نوع انسان بشوند بوعلی، تمام بنی‌نوع انسان بشوند ملاصدرا و میرداماد و انیشتین و افلاطون و سقراط، در این فضا اگر پیامبر بیاید و مبعوث شود این آیه باز صادق است که «هو الذی بعث فی الأمیین رسولاً.»4 هر چه هستند و هر که هستند در برابر آن کسی که وحی می‌آورد امی و بی‌سواد هستند. این چه ارزیابی دقیق دقیق و حسّاس نسبت به وحی است که یک فیلسوف و یک عارف دارد. چقدر بی‌معرفت هستند و چقدر کم‌معرفت و فاقد معرفت هستند کسانی که می‌گویند اگر شخص به طرف عرفان و فلسفه برود دیگر تعالیم وحی در ذهن‌شان ضعیف و کمرنگ جلوه می‌کند. اتفاقاً قضیه برعکس است چون حقایق برای چنین کسی روشن‌تر می‌شود حقایق را که بر اساس حق و صدق به‌دست ما رسیده است بهتر می‌گیرند و بهتر می‌فهمند. اصلاً‌ اینگونه علوم برای تقویت هاضمه من و شما است. برای توسعه دین من و شما است. هر چه دین ما توسعه‌اش بیشتر شود و هاضمه ما قوی‌تر شود این لقمه‌های وحیانی را بهتر می‌گیریم و بهتر هضم می‌کنیم و بهتر می‌فهمیم.

* نکته دیگر در این زمینه حسّ قدردانی ایشان است. ایشان نسبت به افرادی که برایشان کوچک‌ترین قدم را بردارند منظور می‌کند. آن آیه شریفه «انّا لا تضیع أجر من أحسن عملاً»5 اصلاً  در وجود ایشان تمثل‌یافته است. از جمله مصادیقی که در این زمینه گویا است این است که یک وقتی حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی اشاره به خانمش می‌کرد و می‌فرمود علامه حسن‌زاده آملی ایشان هستند نه من. اگر تحمل ایشان نبود و اگر صبر ایشان نبود و اگر سازگاری ایشان نبود مگر من می‌توانستم به کارهایم برسم و آن اهدافی را که می‌خواستم دنبال کنم دنبال کنم. لذا عنوان علامه و آیت‌الله و فیلسوف و عارف را من لاحق ایشان می‌دانم و ایشان لایق این عناوین هستند. من فقط و فقط از این فرصت‌ها استفاده کردم. و اینها بودند که این فرصت‌ها را برای من فراهم کردند. این نهایت قدردانی یک انسان است در رابطه با خانواده خودش آن هم خانواده طلبه با آن همه مشکلات.

* مصداق دیگر قدردانی از نعمت جمهوری اسلامی و نعمت ولایت است. یک وقتی ایشان می‌فرمود اگر اسم کار من را لوس‌بازی نمی‌گذاشتند و اگر تلقی خوشی صورت می‌گرفت و مصون بود از تلقی‌های ناخوش، من این کتاب عیون مسائل نفس را که در مسائل نفس و کتاب مهمی است و کتاب سر پیری من است، اسمش را می‌گذاشتم عیون خمینی. برای قدردانی از شخصیت بی‌نظیر ایشان که بنیانگذار جمهوری اسلامی و تمهید کننده تمام ترقّیات علمی و عملی برای حوزه‌ها. و کاری که ایشان کرد واقعاً هیچ‌کدام از آقایان در طول تاریخ نکردند

* الآن هم ایشان قدردان مسئله ولایت فقیه و شخص ولیّ فقیه هست و چقدر نسبت به مسئله حساس‌اند و توصیه می‌کنند.یادم هست موقعی که بحرانی به‌وجود آمده بود، ایشان آن شخصی را که آن بحران را به‌وجود آورده بود غیاباً محاکمه کرد. و خطاب به آن بنده خدا غیاباً می‌گفت فلانی گیرم که تو أعلم فی الدهر هستی، نه أعلم فی العصر، آخر از این کارها چه می‌خواهی؟ این آقا، (اشاره به مقام معظم رهبری،) سید نیست که هست، سابقه مبارزاتی ندارد که دارد، سابقه اجرایی ندارد که دارد، حسن تدبیر ندارد که دارد، در علم هم که ایشان شخص فاضلی است. عملکرد ایشان هم که تاکنون خیلی زیبا اداره کرده، آخر چه می‌خواهید؟ چرا نمی‌گذارید اوضاع آرام باشد می‌خواهید همه چیز را به هم بزنید؟ بعد هم آن عناوین شش‌گانه را برای ایشان به‌کار برده بودند فوق‌العاده جالب توجه بود. یعنی: قائد ولی، سائس حفی، رائد وفی. نکته پایانی آنکه ایشان در پایان متن مقدمه فص حکمت عصمتیه خطاب به مقام معظّم رهبری این آیه را مورد اشاره قرار می‌دهد: یا أیها العزیز، جئنا ببضاعة مزجاة. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

یا حق

نظرات  (۲)

  • پیشنهاد اصلاح
  • با سلام
    این سخنان، قسمتی از متن مصاحبه مجمع عالی حکمت با حضرت استاد رمضانی است و پیش در آمدی بود برای اجلال از شخصیت ایشان در مجمع عالی حکمت اسلامی در قم. لذا ربطی به بزرگداشت ایشان در مشهد مقدس ندارد.
    بله حضرت استاد در مشهد مقدس هم بیانات دیگری داشتند که در سایت ایشان موجود است.

    لطفا اصلاح بفرمایید.

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام ممنون اصلاح شد
    یاحق
    سلام عالی بود

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">