« سبحانَ الله!
که بزرگان علم و عمل فرمودند:
کسانی که یکی دو قدم پیش آمدند و دست برداشتند و برگشتند، یک جوری شدند،
مثلاً قساوتی برایشان پیش می آید.
« سبحانَ الله!
که بزرگان علم و عمل فرمودند:
کسانی که یکی دو قدم پیش آمدند و دست برداشتند و برگشتند، یک جوری شدند،
مثلاً قساوتی برایشان پیش می آید.
اگر سالک متحول و صاحب استقامت قوی و مراقبه دقیق، در راه جهاد اکبر و سیر و سلوک الی الله قدم بگذارد، البته راه برای او آسان، و حقایق آنسوئی برایش بزودی حاصل می شود. اما برای اغلب سالکان که از راه ماندگان و کم استقامتان و کم همتان اند و گردنه های سخت و تاریک و باریک در پیش دارند؛ چه دلنشین سروده است حکیم الهی قمشه ای:
راه، سخت و منزل، دور... شام، تار و مه، بی نور...
پای، خسته؛ دل، رنجور... رهبرا تو خود دانی...
و چه دلنشین سروده است آخوند محمد شیرازی، ملقب به حافظ :
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل کجا دانند حال ما، سبکباران ساحل ها...
و چه دلنشین سروده است عارف بالله علامه حسن زاده آملی:
صبا گو آن امیر کاروان را... مراعاتی کند این ناتوان را...
که ره دور است و تاریک است و باریک... به دوشم میکشم بار گران را...
برای دریافت فایلی زیبا از استاد صمدی آملی که در آن همین اشعار علامه حسن زاده نیز بصورت مناجات خوانده می شود، اینجا را کلیک کنید. توصیه میکنم این فایل را تا آخر گوش دهید.
یا حق
بسم الله الرحمن الرحیم
کسی که می خواهد قدم در سیر و سلوک بگذارد، لازم است اعمال و عباداتی عمومی را انجام دهد تا در پیشرفت به سمت قله های سلوک، او را یاور و معین باشند. اگر انسان بخواهد تفحص کند و آن اعمال و وظایف عمومی را، از گوشه و کنار، از کتب ادعیه و کتب اخلاقی و عرفانی و جملات بزرگان جمع آوری کند، نتیجه اش می شود همین مقاله ای که استاد محمد صالح کمیلی، از شاگردان عارف بالله مرحوم حداد، آن را تنظیم نموده است، و سالکان را از حیرت و زحمت جستجو رهانیده است؛ جزاه الله خیرا. امید آنکه این دستورات را یادداشت نموده و همواره در زندگی خویش بر آنها مراقبت داشته باشیم.
برای مطالعه متن کامل آداب سالک مبتدی، به ادامه مطلب مراجعه کنید.
هو
بسم الله الرحمن الرحیم
نکته: اشعار باباطاهر با لهجه خاص به خود سروده شده است، لذا بنده هم به همان صورت، آنها را آورده ام. منتها در آخر هر شعر، معنای آن الفاظی که از پیچیدگی برخوردارست را آورده ام...
بسم الله الرحمن الرحیم
ای مور، دم از تخت سلیمان بزنی؟
فرهاد ندیده ای و شیرین گشتی؟
یاسر نشده ای و دم ز سلمان بزنی؟